آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
موضوعات
آمار
امکانات جانبی
جدید ترین مطالب
درباره ما
|
آقا ما يه زن گرفتيم،
يني شيرين ترين و فرحبخشترين لحظات عمرمونو در زندگي زناشويي تجربه کرديم...
ميرفتيم سر کار ، زنمون ميگفت :
چرا انقد ميري سر کار؟
بقیه در ادامه مطلب
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﮔﺪﻟﻮﻓﺎ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﻛﻮﭼﻚ ﺩﺭ ﺑﻠﻮﺍﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﻧﻴﻮﻳﻮﺭﻙ ﺯﻧﺪﮔﻲ
ﻣﻴﻜﺮﺩ.
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﻧﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﭘﻴﺮ، ﻧﻪ ﻛﻮﺗﻮﻟﻪ ﻭ ﻧﻪ ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ.
ﻧﻪ ﭼﺎﻕ ﻭ ﻧﻪ ﻻﻏﺮ، ﻧﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻧﻪ ﺯﺷﺖ، ﻧﻪ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺣﻤﻖ .....
ﻣﺎﺭﻳﺎ ﮔﺪﻟﻮﻓﺎ، ﺩﺧﺘﺮﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺑﻮﺩ!
ﺍﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻛﺎﺭﻣﻨﺪ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺭﺗﺒﻪ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ
ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ، ﻛﺴﻞ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺗﻜﺮﺍﺭﻱ ﺩﺍﺷﺖ!
بقیه در ادامه مطلب
گاهی سکوت شرافتی دارد که گفتن ندارد.
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...شاید خداست که در آغوشش می فشاردتت ...
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن ،صبر اوج احترام به حکمت خداست.
همچون شاه شطرنج باش که حتی بعد از باخت کسی جرات بیرون انداختنش از صفحه زندگی را ندارد.
اگه یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند.
حسین بن منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد.
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بردهان برد.
جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند،
حلاج گفت؛ آنهاروزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم, اما دل نشکستیم.."
''آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
این شعر توسط مادری که در خانه سالمندان بوده تهیه و نگارش شده و وصیت کرده بودند که پس از مرگش این شعر رو انتشار بدهند.... متاسفانه گویا ایشون چند ماه پیش در تنهایی و بدون حضور فرزندانشون فوت میکنن:
تیک تاک تیک تاک.....
ساعت اینجا مرا یاد تو می اندازد
بقیه در ادامه مطلب
یه دختر خاله دارم ۹ ساله با یک روحانی ازدواج کرده و خیلی خوشبخته!
هروقت مرضیه منو میدید از عاشقانه های خودشو شوهرش برام تعریف میکرد!!!
اونموقع من مجرد بودم ولی با اشتیاق به حرفاش گوش میدادم!
جوریکه تک تک اون عاشقانه ها تو ذهنم حک شده!
دنبال مردی میگشتم که منم با اون عاشقانه هایی رو تجربه کنم!
اما.....!
بقیه در ادامه مطلب
حتما شما هم در اطرافتان ،زنهایی را دیده اید که ظاهرا خیلی معمولی هستند،
هیچ زیبایی خاصی ندارند و از خیلی ظرافت های ظاهری زنانه بی بهره هستند،
اما همه دوستشان دارند و یک گردان ،عاشق سینه چاک، حاضرند برایشان از جان عزیزشان هم بگذرند،
سوالی که در مواجه با این زنها به مغز ما خطور میکند این است که چرا با وجود ظاهر معمولی، انقدر زیاد جذاب هستند؟
ممکن است فکر کنیم این زنها حتما خیلی خوش شانس هستند...
به نظر شما دلیلش چی میتواند باشد؟
بقیه در ادامه مطلب
می گویند قلب هر کس به اندازه مشت بسته اوست
اما من قلبهایی را دیده ام که به اندازه دنیایی از محبت عمیق اند
دلهای بزرگی که هیچوقت در مشتهای بسته جای نمی گیرند
مثل غنچه ای با هر طپش شکفته می شوند
دلهای بزرگی که مانند کویر نامحدودند و تشنه اند , تا اینکه ابر محبت ببارد
در عوض دلهایی هم هستند
که حتی از یک مشت بسته کوچک هم , کوچکترند
وتو می خواهی بدانی قلبت چقدر بزرگ است ؟
به دستت نگاه کن ...!
وقتی که عشق و مهربانی را به دیگران تعارف میکنی
یکی از فرق های انسان با خدا این است که انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند
ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند . . .
آرامش ....
سهم قلبیست که درتصرف خداست
قلبهایتان آرام و لحظاتتان خدایی
سلام بنده خوب و مهربان خدا
یه وقتایی هست آدم به مخلوقات خدا شک میکنه! مثلا میگیم خدا این پشه ها رو برای چی آفریده! این مار وعقربا رو برای چی آفریده! اینا که فقط می گزند! شعور ندارن! جز درد سر هیچی ندارن!
دیشب با یه پیرمرد اتفاقی آشنا شدم . جالبه بدونین کارش پرورش عقربه! یه جایی توی کویر . در مسیر راه با هم همصحبت شدیم .گفتم آخه پرورش عقرب چرا؟ گفت کار من گرفتن زهر عقربه بعد اونا رو با سانتریفیوژ جدا سازی میکنیم. پروتیین و لیپید و غیره رو از هم جدا میکنیم. دو تا عقرب از نژاد جدید رو با هم جفت کردیم که حاصلش معجزه بود از بچه های این عقرب زهری به دست اومد که مواد به درد بخورش تا 98 درصده ! یه اتفاق بی نظیر.
خوشحالی توی چشمای این پیرمرد موج میزد میگفت خدا این ثروت بی نظیر رو به من عطا کرده. بله زهر عقرب یه ثروت بی نظیر.
شاید بگین خب کاربردش چیه؟
غیر از ساختن سرم برای عقرب گزیدگی! کاربرد مهمترش ساختن داروهای ضد سرطانه . اونم نه توی ایران. کشورهای اروپایی این زهر رو میخرن به جاش داروهای ضد سرطان میدن! بله مخلوقات خدا همشون با حکمت آفریده شدن. هیچ چیز و هیچ اتفاقی توی این دنیا تصادفی نیست . حتی افتادن یه برگ از درخت!!
این مطلب از خاطرات نویسنده سایت
مردی به پیامبر خدا ، سلیمان مراجعه کرد و گفت ای پیمبر خدا میخواهم ، به من زبانی را یاد دهی .
سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی غذایی ندارید که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت نه
اما توی این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبه زود آنرا فروخت
گربه امد و دیگری پرسید آیا خروسه مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و ان را خواهیم خورد.
صاحب منزل بار هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟
گفت ؛ نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلیت کنندگان خواهند گذاشت و ما میخوریم! شنید و برآشفت
نزد پیامبر رفت؛ گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! گفت؛ خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، گوسفند هم همینطور، پس خود را برای وصیت و کفن آماده کن!
حکمت این داستان
خدا الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. خداوند بلا از ما دور میکند ، پس بر ماست که امورمان را به او بسپاریم .
مستي ما مستي از هر جـام نیست
مست گشتن کار هر بـد نـام نیست
ما ز جـام دوست، مستي مي کنیم
خویش را فـارغ ز هستي مي کنیم
مي، پلیـــدی را ز سر بیـرون کند
عشق را در جـام دل، افزون کند
چون که ما مستیم و از هستي تهي
کي شود هستي، به مستي منتهي؟
مست، یعني: عاشقي بي قید و بند
فـــارغ از بود و نبود و چون و چند؟
چون و چند از ابلهـــي آید میـــان
در طریق عاشقي کي ميتـــوان؟
مست بود و فکـــر هستي داشتن
کـــوه غـــم را از میان ، برداشتن
کــي بُــوَد کـــار حساب و هندسه؟
کــي چنین درسي بود در مدرسه؟
عاشقي را خود جهــان دیگــریست
منطق عاشق همــان پیغمــبریست
عشق بر عاشق دهـــد ، دستور را
عقـــل، کي فهمـد چنین منظور را
تا نگـــردی عاشق از این ماجـــرا
کـــي تواني کرد درک نکته هـــا؟
فهـم عاقل را به عاشق، راه نیست
هرچه گویم باز میگویي که چیست؟
بایـــد اول ، تـــرک هشیاری کني
عشق را در خویشتن جاری کني
هر زمان گشتي تو مست جام عشق
خویش را انــداختـــي در دام عشق
آن زمان شاید بدانـــي عشق چیست
چون کني درک یکـــي را از دویست
زيباترين متن سال به انتخاب اساتيد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران :
گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن،
انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی.
بین بعضی حرفهايت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی .
پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادت هایت نیز علامت "سوال" بگذار .
تا فرصت ویرایش هست... خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن...
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن ... اما بعضی را پر رنگ...
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن !
روز خوب به تو شادی میدهد،
روز بد به تو تجربه،
و بدترین روز به تو درس میدهد ...!
فصلها برای درختان هر سال تکرار میشود،
اما فصلهای زندگی انسان تکرار شدنی نیست ...
تولد ... کودکی ... جوانی... پیری و دیگر هیچ ...
تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف!
آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست،
حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است ...!
ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ ﺷﻌﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ " ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻢ "...
و ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺎ ﻣﯿﺮﺍﻓﺸﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺳﺮﻭﺩ :
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ...
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩﯼ ﺩﺷﺖ ﺟﻨﻮﻧﻢ
ﺻﯿﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ
ﺗﻮ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺭﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺭﻭﻧﻢ؟
*
ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﻢ
ﺗﺎ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻐﺰﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ
ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﯼ .
ﻧﮕﻬﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺒﺴﺘﻢ،
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺍﻣﺪ،
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ
*
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﯼ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ
ﺑﺮﻧﺨﯿﺰﺩ ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﻏﮏ ﭘﺮﺑﺴﺘﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﯼ
ﭼﻪ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯ ﺑﺮ ﻣﻦ؟
ﮐﻪ ﺯ ﮐﻮﯾﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰﻡ
ﮔﺮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺴﺘﯿﺰﻡ
ﻣﻦ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ؟
ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ .
من عاشق امروزم...
دیروز را که نمیتوانم جان دوباره ببخشم،
برای همیشه دیروزم گذشته است،
تمام شده است،
همه ناکامیها،شادیها،پیروزیهای دیروزم از بین رفته اند،
چه ناتوانم که نمیتوانم به دیروزم برگردم،
رفت که رفت همه ی گذشته ام،
اما امیدی هست،
از دیروزم درس می گیرم،
تا امروزم را بسازم،
من عاشق امروزم...
امروز،همین حالا،این لحظه،
نمیگذارم فردا نگرانم کند،
شاید هیچ وقت فردایی نداشته باشم،
شادیها، موفقیتها،لبخندهای فردا نباید ذوق زده ام کند ، مشکلات، نا امیدیها و اشکهای فردا که از راه نرسیده تا نگرانش شوم،
من عاشق امروزم...
تنها هدیه خداوند
خداوند در سوره "تین"(انجیر) به این میوه قسم خورده است و دانشمندان دینپژوه میگویند، احتمالاً علت آن است که انجیر، یکی از میوههای همه چیز تمام است و کلکسیونی از املاح و ویتامینها دارد؛لذا مورد توجه خاص قرآن قرار گرفته است.
اما این سوگند، ویژگی ظریف دیگری هم در بر دارد که موجب مسلمان شدن یک تیم تحقیقاتی ژاپنی شده است.قصه از اینجا شروع شد که یک گروه پژوهشی ژاپنی، در بین مواد خوراکی به دنبال منبع پروتئین خاصی بودند که به میزان کم، درمغز انسان و حیوانات تولید میشود.این پروتئین، کاهش دهنده کلسترول خون ومسئول تقویت قلب و شجاعت انسان است و بازتولیدش بعد از ۶۰ سالگی تعطیل میشود.
ژاپنیها فهمیدند این ماده فقط در انجیر و زیتون موجود است و برای تأمین آن، باید انجیر و زیتون را به نسبت یک به هفت مصرف کرد. یعنی ۷ زیتون و ۱ انجیر !بعد از ارائه این نتیجه یکی از قرآن پژوهان مصری نامهای به این تیم تحقیقاتی مینویسد و اعلام میکند که در قرآن، خداوند به انجیر و زیتون در کنار هم قسم خورده.
نام انجیر فقط یک بار و نام زیتون نیز هفت بار .در قرآن آمده است.
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند، روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت، اما لیلی هیچ نگفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم ،استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ،
اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم ،
اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی...
خورشید که باشی...
هر روز می آیی و هر روز میروی ،
منظم و دقیق
کسی قَدرت را نمی داند
در حضورت سایه بانی جستجو می کنند
سایه را می پسندند و بر تو ترجیح می دهند
با آنکه تمام وجود و هستِ آن سایه از توست
تمام زندگی شان را از تو دارند،
اما از تو روی بر می تابند...!
ولی ماه که باشی ...
یک شب هستی و یک شب نیستی
یک روز کاملی و یک روز ناقص
همه شیفته ات می شوند،
برایت می سرایند، عزیز می شوی
حال آنکه ماه هم ،
نور و زیباییش را از خورشید دارد...!
خورشید باش...
حتی اگر همه تو را نخواهند
باز هم خورشید باش
معدنِ نور معدنِ بخشش...
اجازه بده تا همگان فکر کنند
تکراری بودن وظیفه توست
اما باز هم خورشید باش
تک و منحصر به فرد...!
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد. شرمنده ایم از قضاوتهای نابجائی که کردیم و دلهائی که شکستیم و پلهائی که خراب کردیم..
توي مبل فرو رفته بودم و يكي از مجلات مدي كه زنم هميشه مي خرد نگاه مي كردم.چه مانكن هايي چقدر زيبا و شكيل و تمنا بر انگيز!
زنم داشت با گلدان شمعداني كه هميشه گوشه ي اتاق است ور مي رفت.شاخه هاي اضافي را مي گرفت و بر گهاي اضافه را جدا مي كرد.از ديدن اندام گرد وقلمبه اش لبخندي گوشه ي لبم پيدا شد؛از مقايسه او با دختر هاي توي مجله،خنده ام گرفته بود.
زنم آنچنان سريع برگشت و نگاهم كرد كه فرصت نكردم لبخندم را جمع و جور كنم.
گلدان شمعداني را برداشت روبرويم ايستاد گفت:"نگاه كن!
اين گلها هيچ شكل رزهاي تازه اي نيستند كه ديروز خريده ام.من عاشق عطر و بوي رز هستم؛جوان،نو رسته،خوشبو و با طراوت.گلهاي شمعداني هرگز به زيبايي و شادابي آنها نيستند.
اما مي داني تفاوتشان چيست؟
در ريشه هايي كه تو خاكند.
رز ها ريشه ندارند دوروزي به اتاق صفا مي دهند وبعد پژمرده ميشوند،
ولي اين شمعداني ها ريشه در خاك دارند.سعي مي كنند هميشه صفا بخش اتاقمان باشند."
چرخي زد و روي يك صندلي راحتي نشست.
كنارش رفتم و گونه اش را بوسيدم.اين لذت بخش ترين بوسه اي بود كه به گونه يك گل شمعداني زدم.
دكتر صدر الدين الهي
رحمان نصر اصفهانی
عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيد خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است...
ﺳﮓ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ:
ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡِ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺪﻩ, ﻧﺎﺯﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ , ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ , ﺣﺘﻤﺎّ ﺧﺪﺍﺳﺖ!
اما.....
یه گربه اینجوری فکر میکنه:
این آدمه به من غذا میده؛ نازم میکنه ؛ دوستم داره ؛ حتما من خدام!
به این میگن
" گربه صفتی "....!
حکایت بعضی آدماس . . .
من به خودم قول میدهم که ... آنقدر قوی باشم که هیچ چیز نتواند آرامش ذهنم را برهم زند .
هرکسی را که میبینم با او از سلامتی ، خوشبختی و توانگری صحبت کنم .
کاری کنم که دوستانم احساس کنند گوهر ارزشمندی در درون آنهاست
تنها به بهترینها بیندیشم ، تنها برای رسیدن به بهترینها کار کنم و تنها انتظار بهترینها را داشته باشم .
درست به همان اندازه که مشتاق موفقیت خود هستم ، مشتاق موفقیت دیگران نیز باشم .
من به خودم قول میدهم که ... اشتباهات گذشته را فراموش کنم و تمرکزم را روی دستاوردهای بزرگ آینده بگذارم .
همیشه سیمایی بشاش داشته باشم و به هر آفریده ی زنده ای که میبینم لبخند ببخشم .
آن قدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم .
آن قدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی ، آن قدربلند نظر که فرصتی به خشم ، آن قدر قوی که فرصتی به ترس و آن قدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.
تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم ؛ نه با صدای بلند ، بلکه با کردار نیک .
با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است ؛ مادامیکه به آن بهترینی که در در وجودم است ، وفادار بمانم.
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیههاییم؛
و به عبورشان میخندیم!
چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ میکنیم ؛
و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را!
چه زود دیر میشود
و نمیدانیم که؛ فردا میآید
شاید ما نباشیم....
سلام یادمان باشد...........
بخشش را "بخش کنیم".
محبت را "پخش کنیم" .
غضب "پریشانی" است.
نهایتش "پشیمانی" است .
شکیبایی؛بر هر "دعوایی"، "دواست".
هر چه "بضاعتمان" کمتراست؛
"قضاوتمان" بیشتر است.
با "خویشتنداری" ؛
"خویشاوند داری" کنيم.
به "خشم" ؛"چشم" نگوییم .
سوء تفاهم، "تیر خطایی"است؛
که از "گمان" رها می شود.
انسان "خوشرو" ؛
گل "خوشبو" است.
"دوست داشتن" را
"دوست بدارییم".
از" تنفر " ؛"متنفر"باشیم.
به "مهربانی" ؛ "مهر" بورزیم.
با "آشتی"؛ "آشتی" کنیم.
و از "جدایی"؛"جدا "باشیم.
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عضويت سريع
لینک دوستان